پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آن‌ها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آن‌ها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانواده‌شان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل می‌خرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. آن‌ها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند.

داستان زیبای پستچی عاشق

داستان عشق واقعی

داستان عاشقانه و زیبای گل خشکیده

آن‌ها ,هم ,مادربزرگم ,یک ,بار ,پدربزرگم ,آن‌ها در ,با هم ,یک بار ,پدربزرگم یک ,و پدربزرگم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

من دلم الان,اونو میخواد... ارس مجله اینترنتی بهترین ها | زناشويي,دنیای مد,آرایشی,زیبایی,دانلود,آموزشي,پزشكي,روانشناسي,فرهنگي,ورزشي,پورتال خبری,سبک زندگی,روانشناسي خودنویس یار دبستانی زندگیِ دور و بر ما my-cute-little-pony دانلود فایل های کمیاب ازدواج دایم چادری ها دانلود رایگان